سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند زنده است؛ اگر چه مرده باشد . نادان مرده است؛ اگر چه زنده باشد . [امام علی علیه السلام]

بچه درس خون

 
 
ناصر عبداللهی(دوشنبه 86 تیر 11 ساعت 2:30 صبح )

زنده ها خیلی براش کهنه بودند
     خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
    

    


    دل من یه روز به دریا زد و رفت
    پشت‌پا به رسم دنیا زد و رفت
    زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن
    خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
    هوای تازه دلش می‌‌خواست ولی
    آخرش توی غبارا زد و رفت
    دنبال کلید خوشبختی می‌‌گشت
    خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
    یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
    سنگ توی شیشه فردا زد و رفت
    دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد
    نامه فرداها را تا زد و رفت
    به سرش هوای حوا زد و رفت
    «ناصر عبداللهی» خواننده پاپ کشورمان ظهر امروز در بیمارستان هاشمی‌نژاد تهران درگذشت... خواننده معروف ترانه‌ «ناصریا» بامداد سوم آذر ماه در بیمارستان خلیج‌فارس بندرعباس به دلیل مشکلات کلیوی و از کار افتادن کلیه بستری شد و سپس به کما رفت و بعد از چند روز به بیمارستان شهید محمدی بندرعباس منتقل و در بخش ICU این بیمارستان بستری شد و سپس به تهران منتقل شد، اما اجل به او مهلت نداد و ظهر امروز درگذشت.
    آیا ایرانیان به راحتی می‌‌توانند صدای دلنشین او را از خاطره‌ها پاک کنند، آیا می‌‌توانند به همین راحتی از او دل بکنند. دنیا چقدر کوچک است... انگار همین دیروز بود، که در تالار اجتماعات دانشگاه‌الزهرا برای ازدواج دانشجویی حاضر شده بود، مردی خونگرم که برای خوشی مردم همه کار می‌‌کرد، دریک شب برفی او تازه عروس و دامادها را با صدای دلنشین خود تا خانه مشترکشان بدرقه کرد... انگار همین دیروز بود، با هم در برنامه جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان یکی از دانشگاههای آزاد اطراف تهران، به همراه بهزاد ابطحی شرکت جستیم و او برای مدعوین تکنوازی گیتار و پرکاشن کرد. می‌‌گفت پول نمی‌‌خواهم، برای این که خاطره‌ای خوب از خودم به یادگار بگذارم آمده‌ام... انگار همین دیروز بود، پشت‌صحنه، کنسرتش در تالار میلاد... به من گفت: «پژمان»، از ما کم می‌نویسی و من گفتم: «ناصرجان، از تو چه بنویسم؟ آنچه که باید می‌‌نوشتم طی سال‌ها کار خبرنگاری نوشتم، همه ایران تو را می‌‌شناسند، جنوبی و شرقی و شمالی و غربی... و گفت: چه‌طور؟ گفتم: تو با تمامی خوانندگان خوب ایران تفاوت داری؟ بم صدایت درمغز استخوان انسان تا سال‌ها می‌‌ماند، تنظیم‌های زیبایی فولکور تو به این راحتی‌ها از خاطر هیچ‌کس بیرون نمی‌‌رود... از تو چه بنویسم، تویی که نامت در تمام ایران زبانزد است... بر روی شانه‌ام زد و گفت: ما را چه به این حرفا...
    واقعا تا 50 سال دیگر که بشود، نسل‌های امروز و فردا، ترانه‌ «ناصریا» را هر گاه که گوش دهند، برای‌شان تازگی دارد...
    انگار همین دیروز بود، فرهنگسرای خاوران... شهرداری از او دعوت کرده بود که برای اهالی آنجا کنسرت برگزار کند... نمی‌‌دانید آن شب او چه کار کرد؟ دل‌خوشی مردم، دل خوشی او بود... از مرحوم عبداللهی خاطرات فراوانی دارم... اما چند ساعت از مرگ او نگذشته و من حال درستی ندارم، انگشتانم توان قلم فرسایی ندارد... با او، بهزاد ابطحی و سعید شهروز خاطرات زیادی دارم... زمانی که در آلبوم «غزلک»، سعید یکی از ترانه ها را با هم کاری ناصر خوانده بود، تا صبح در استودیو بودیم، روحیه او مثال‌زدنی بود و تشویق‌هایش دلگرم کننده... چند سطری درباره زندگی مرحوم به رشته تحریر درآوردم، مروری بر زندگی 36 ساله‌اش...

    
    ناصر عبداللهی در دهم دی‌ماه 1349 در محله مسجد بلال بندرعباس متولد شد. فرزند سوم خانواده است و چهار برادر و یک خواهر دارد. در حال حاضر متاهل و چهار فرزند به نام‌های نوید، نازنین، نامی و نینا دارد. فرزند آخرش، به نام نینا، هفت ماهه است.
    جمعه شب چند هفته پیش، در برنامه عبور شیشه‌ای رضا رشیدپور مجری برنامه اعلام کرد: لحظاتی پیش به من خبر رسید که خواننده خوب کشورمان ناصر عبداللهی دچار یک سانحه شده است و در کما به سر می‌برد.
     خبر سخت و ناگوار بود. محمد اصفهانی که مهمان برنامه بود، سعی کرد هر طور شده خبری تهیه کند اما از آنجا که ناصر عبداللهی در بیمارستانی در بندرعباس بستری بود، نتوانست به این مهم دست پیدا کند.
     آنهایی که خود را جزوی از جامعه این موسیقی می‌دانستند و بیننده این برنامه بودند، با شنیدن این خبر شوکه شدند. <ناصر در کما...> مگر چه اتفاقی برایش افتاده است. اولین سانحه‌ای که برای ناصر پیش‌بینی می‌شد، تصادف با اتومبیل بود.
     این خبر در ساعات پایانی آن شب در محافل هنری پیچید که ناصر در حال رانندگی تصادف شدیدی کرده و در کما به سر می‌برد.
     صبح شنبه چند سایت خبری اعلام کردند که ناصر عبداللهی خواننده پرآوازه پاپ ایران در بیمارستان محمدی بندرعباس، در حالت کما به سر می‌برد و دیالیز کلیه می‌شود.
    حالا همه از یکدیگر می‌پرسیدند که چه اتفاقی برای او افتاده؟ دیالیز چرا؟
    <سعید شهروز> دوست صمیمی ناصر عبداللهی تلفن را برمی‌دارد. الو...
    منم... چی شده سعید؟
    سعید گریه می‌کند: <حالش اصلا خوب نیست،> او خاطرات فراوانی با ناصر دارد، سعید نمی‌تواند به درستی صحبت کند، می‌گوید: <دارم با بهنام ابطحی می‌روم بندرعباس.>
    سعید! ناصر چه طوری تصادف کرد؟
    تصادف؟ تصادف نکرد، کتکش زده‌اند، به قصد کشت زدنش بی‌معرفت‌ها! بی‌انصاف‌ها!
    کی؟ چی؟ کتک چیه؟ سعید چی می‌گی؟
    نمی‌دانم، پریشب (پنجشنبه)در یکی از کوچه های بندرعباس او به طرز فجیعی مورد هجوم قرار گرفت.
     صورتش به کلی به هم ریخته، آن‌قدر لگد به پهلوهایش زده‌اند که کلیه‌هایش از کار افتاده است، ضریب هوشی‌اش 5 و فشارش 6 است، می‌روم بندرعباس زنگ می‌زنم. این اولین خبری بود که از ناصر عبداللهی به دست آوردیم.
    این اتفاق باعث شد که ظرف دو سه روز حرف و حدیث‌های زیادی درباره ناصر عبداللهی بر سر زبان‌ها بیفتد، ناصر چرا به این وضع افتاد؟ آیا او دشمنانی داشت که وی را به این روز انداختند؟
      
    ناصر عبداللهی از اهالی خونگرم بندرعباس است که در سال 1349 دیده به جهان گشود.

    وی در خانواده‌ای متعصب و مذهبی به دنیا آمد، هنوز بیست سالش تمام نشده بود که با دختری از اهالی بندرعباس ازدواج کرد. ثمره این ازدواج سه فرزند بود.
     وی در آن زمان برای دلش گیتار می‌نواخت. از همان زمان بمی صدایش شدیدا گوش‌نواز بود، در اواسط دهه هفتاد، برنامه‌ای از شبکه اول پخش می‌شد، به نام برنامه صبح بخیر ایران که مجری آن اقبال واحدی هفته‌ای یک بار این برنامه را در مرکز استان برگزار می‌کرد آن روز گرم تابستان هم، واحدی برنامه‌اش را آنجا اجرا کرد.
     در آن صبح دل‌انگیز جوانی با نواختن کیبورد، در پشت صحنه، موسیقی زیبایی را به معرض نمایش گذاشت.
     پس از اتمام برنامه، <اقبال واحدی> به او پیشنهاد داد که به تهران بیاید و موزیک صحنه مجریان تلویزیون در برنامه‌های ارگانی و غیردولتی که از سوی شرکت‌ها برگزار می‌شد، را بر عهده گیرد. سپس ناصر به تهران آمد، اما این ناصر را راضی نمی‌کرد... در همان زمان موسیقی پاپ کم‌کم جای خود را در کشور باز کرده بود. در سال 1376، خشایار اعتمادی پس از سال‌ها، اولین آلبوم پاپ را روانه بازار کرد. پس از او چند خواننده دیگر این کار را کردند و همین امر باعث شد تا ناصر عبداللهی هم که از یک نعمت خدادادی به نام صدای خوش برخوردار بود، وارد این میدان شود. در سال 78، او به همراه بهنام ابطحی آلبومی را تنظیم کرد که بسیار شنیدنی بود.
    آلبوم <دوستت دارم> با دکلمه پرویز پرستویی. عبداللهی با این آلبوم خیلی زود جای خود را در پیشگامان موسیقی پاپ باز کرد و نامش بر سر زبان‌ها افتاد. صدای زیبایش که یک بمی خاص داشت به همراه تنظیم‌های زیبا که تلفیقی از موسیقی خبری بود، ترانه‌های او را شنیدنی کرد. عبداللهی زودتر از آنچه که فکر کند، اوج گرفت و <ناصر> مردم ایران شد. ترانه <ناصریا> و همچنین آلبوم <هوای حوا>ی او اوج کارهای هنری این خواننده بود.
    
      
    
    یک منبع آگاه به ما گفت: <این فرضیه که ناصر عبداللهی در جایی دیگر مورد ضرب و شتم قرار گرفته و سپس به خانه آورده شده، کمرنگ‌تر است، به احتمال زیاد، وی در منزل مسکونی‌اش دچار این سانحه شده است. او به احتمال زیاد مهاجمین را می‌شناسد.>
    
    
    

ناصر عوض شده بود!


    آنان که دوستی نزدیکی با ناصر عبداللهی داشتند با خصوصیات اخلاقی او کاملا آشنا بودند. یکی از دوستان نزدیک عبداللهی که دوست نداشت نامش فاش شود، به ما می‌گوید: این اواخر ناصر از لحاظ اخلاقی کمی تغییر کرده بود.
     او رو به عرفان آورده بود و بیشتر وقت خود را با خواندن کتاب صرف می‌کرد. او می‌گفت: شاید آلبوم <معجزه>، آخرین آلبومم باشد، برای این آلبوم خیلی زحمت کشیدم. عبداللهی چهارماه پیش به بندرعباس بازگشت و در محله‌ای که به دنیا آمد، خانه‌ای اختیار کرد.
      
    پس از دو هفته از بستری شدن عبداللهی در بندرعباس او به هوش نیامد. از این رو تصمیم بر این گرفته شد که وی را به تهران و به بیمارستان شهید هاشمی نژاد منتقل کنند. گرچه این در حالی بود که متخصصان در بندرعباس می‌گفتند، وی باید خود به خود به هوشیاری برسد. در روزهای اول بستری شدن ناصر، ضریب هوش او 5 بود اما پس از چند روز این ضریب هوشی دوباره بالا رفت، ولی دو هفته پس از گذشت این حادثه یک بار دیگر ضریب هوشی به 5 رسید از این رو پزشکان با نظر خانواده تصمیم گرفتند که ناصر عبداللهی در تهران بستری شود، به این امید که او هوشیاری کاملش را به دست آورد.
    در همین ارتباط یک منبع آگاه به ما گفت: متاسفانه پس از گذشت 21 روز (سه هفته) از آن واقعه اوضاع مساعدی در انتظار ناصر نیست، به ویژه این‌که کلیه‌های او هم از بین رفته است و به احتمال زیاد این نقیصه را تا پایان عمر با خود به همراه دارد. از طرفی صورت ناصر بسیار لا‌غر و نحیف شده است و با دیدن او به یاد مردی می افتادیم که روزگاری صدایش دل همه را می لزراند.
    
    سعید شهروز گفت: برای این‌که ناصر هوشیاری‌اش را به دست آورد، داخل گوش وی هدفون گذاشته‌اند و ترانه‌های خود او را برایش پخش می‌کنند و دیده شده که او بارها پلک زده است اما در یک مدت کوتاه پزشکان امیدوار بودند که موفق نشدند.
    
      
    دل من یه روز به دریا زد و رفت
    پشت‌پا به رسم دنیا زد و رفت
    زنده‌ها خیلی براش کهنه بودند
    خودشو تو مرده‌ها جا زد و رفت
    خانواده سبز و وبلاگ هله له، این ضایعه دردناک را به جامعه موسیقی ایران، خانواده وی، مادر داغدارش و تمامی ایرانیان عزیز تسلیت عرض می‌‌نماید... یاد و خاطره ناصر برای همیشه در دل هاست...
    ناصر اگر به تقدیر خدا زنده بود، دهم دی ماه سال 1385، 36 ساله شدن خود را جشن می‌‌گرفت.



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?